بسْم الله الرحْمن الرحیم بنام او که نه در صنع او خلل نه در تقدیر او حیل بنام او که نه در فعل او زلل نه در وصف او مثل مقدرى لم یزل، بنام او که پادشاهست بىسپاه کامرانست بىاشتباه غافر جرم و ساتر گناه، حضرت او عاصیان را پناه، درگاه او مفلسان را پایگاه، قدره لا یدرک الخاطر اقصى منتهاه حبه صیرنى مرآة من یهوى هواه، فرآه من یرانى و یرانى من یراه.
بشنو سرى از اسرار بسم الله بسم در اصل باسم بوده، الف راست بود و شکل وى مستقیم و با در نهاد خود منحرف و منعطف، الف در لوح اول بود و با ثانى، چون در آیت تسمیت آمد. با اول گشت و الف ثانى فرا تو مینماید که کار الهى نه بر وفق مراد تو بود تو یکى را اول دارى و من آخر گردانم. تو یکى را آخر دارى و من اول گردانم. اشارتست که من یکى را بفضل بپذیرم یکى را بعدل رد کنم تا بدانى که کار بعدل و فضل ما است نه بهنجار عقل شما. الف که اول است ثانى گردانم و با که ثانى است فرا پیش دارم و صدر کتاب و خطاب خود بدو سپارم و کسوت و رفعت الفى درو پوشانم، تا جهانیان دانند که منم که یکى را برکشم و یکى را فرو کشم.
تعز منْ تشاء و تذل منْ تشاء.
نکته دیگر شنو ازین عجبتر: در شکل باء بسم الله اشارتیست و اندر آن اشارت بشارتیست. نقش با حقیر و صغیر بود چون با نام حق پیوسته شد علو گرفت و خلعت دنو یافت. از روى اشارت میگوید اى بنده مومن حرفى که بنام ما پیوسته شد قدر و جمال یافت و خطر و کمال گرفت تا بدانى که هر که بما پیوست از قطیعت مارست، و هر که دل در غیر ما بست در نهاد خود بشکست.
طسم طا اشارتست بطهارت دل عارفان از غیر او، سین اشارتست بسر او با دوستان در شهود جلال و جمال او، میم اشارتست بمنت او بر مومنان در آلاء و نعماء او. مجلس معطر گردد، هر جا که رود گفت و گوى او. جانها منور شود در سماع نام و نشان او. در هژده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف او، در کونین و عالمین کس را زندگى مسلم نبود. مگر بحمایت و رعایت او.
بزرگان دین گفتند زندگى جوانمردان و دوستان حق بسه چیز است: زندگى بذکر و زندگى بمعرفت و زندگى بوجود. زندگى ذکر را ثمره انس است، زندگى معرفت را ثمره سکون است زندگى وجود را ثمره فناست و این فنا بحقیقت بقا است تا از خود فانى نگردى باو باقى نشوى بو سعید خراز گفت: در عرفات بودم روز عرفه و حاج را دیدم که که دعاها مىکردند و نیکو همىزاریدند: بر هر زبانى ذکرى و در هر دلى شورى و در هر جانى عشقى، در هر گوشهاى سوزى و نیازى، و با هر کسى دردى و گدازى.
مرا نیز آرزو خاست که دعائى کنم و چیزى خواهم، با خود گفتم چه دعا کنم و چه خواهم هر چه مىباید ناخواسته خود داده ناگفته خود ساخته و پرداخته. آخر قصد کردم تا از راه حقیقت بر او باز شوم و دعا کنم. بسر من الهام داد که پس وجود ما از ما مى چیزى خواهى.
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کاى عجب
بو سعید از آن قدم برگشت و این بیت همى گفت:
هر که زلف یار دارد چنک چون در ما زند؟
و فاوک لازم مکنون قلبى
و حبک غایتى و الشوق زادى
نتْلوا علیْک منْ نبإ موسى الایة، موسى عاشقى تیز رو بود و رازدارى مقرب، یقول الله تعالى و قربْناه نجیا رقم خصوصیت برو کشیده و داغ دوستى برو نهاده که: و القیت علیک محبة منى، در عالم هر کجا عاشقى سوخته بینى دوست دارد قصه وى شنیدن و حدیث وى روح روح خود دانستن. از اینجاست که رب العزة در قرآن ذکر وى بسیار کرد و قصه وى جایها باز گفت تا عارفان سوخته را و دوستان دل شده را سلوت و سکون افزاید و از دلها اندوه و غم زداید و لهذا قیل: سماع قصة الحبیب من الحبیب یوجب سلوة القلب: و ذهاب الکرب و بهجة السر و ثلج الفواد. این چنان است که گویند:
در شهر دلم بدان گراید صنما
کو قصه عشق تو سراید صنما
و گفتهاند تکرار قصه موسى و ذکر فراوان در قرآن دلیل است بر تفخیم و تعظیم کار او و بزرگ داشت قدر او، اکنون بر شمر در قرآن ذکر و نواخت او تا بدانى منزلت و مرتبت او: میقات موسى: جاء موسى لمیقاتنا وعده موسى: و واعدْنا موسى طور موسى: آنس منْ جانب الطور درخت موسى: فی الْبقْعة الْمبارکة من الشجرة. آتش موسى: إنی آنسْت نارا مناجات موسى: و قربْناه نجیا شوق موسى: و عجلْت إلیْک رب لترْضى غربت موسى: و لما توجه تلْقاء مدْین: قربت موسى: نادیْناه منْ جانب الطور الْأیْمن، محبت موسى و ألْقیْت علیْک محبة منی اصطناع موسى: و اصْطنعْتک لنفْسی مادر موسى: و أوْحیْنا إلى أم موسى خواهر موسى: قالتْ لأخْته قصیه برادر موسى: و أخی هارون دایه موسى: هلْ أدلکمْ على أهْل بیْت یکْفلونه لکمْ بلاء موسى فإذا خفْت علیْه فألْقیه فی الْیم دریاى موسى: أن اضْربْ بعصاک الْبحْر عصاى موسى قال هی عصای طفولیت موسى: فرددْناه إلى أمه پرورش موسى: أ لمْ نربک فینا ولیدا: قوت و مردى موسى: بلغ أشده و اسْتوى، دامادى موسى: أنْ أنْکحک إحْدى ابْنتی مزدورى موسى: یا أبت اسْتأْجرْه نبوت و حکمت موسى: آتیْناه حکْما و علْما. این همه یاد کرد تا عالمیان بدانند خصوصیت و زلفت و قربت موسى با این همه منقبت و مرتبت در حضرت رسالت محمد عربى تا بقدم تبعیت بیش نرسید. و ذلک
قوله (ص): لو کان موسى حیا لما وسعه الا اتباعى.
مصطفاى عربى از صدر دولت و منزل کرامت آن کرامت که: کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین
عبارت از آنست قصد صف النعال کرد تا میگفت: إنما أنا بشر مثْلکمْ و موسى کلیم از مقام خود تجاوز نمود و قصد صدر دولت کرد که میگفت: أرنی أنْظرْ إلیْک، لا جرم موسى را جواب این آمد که: لنْ ترانی و مصطفاى را (ص) این گفتند: أ لمْ تر إلى ربک لولاک ما خلقت الافلاک عادت میان مردم چنان رفته که چون بزرگى در جایى رود و متواضع وار در صف النعال بنشیند، او را گویند این نه جاى تو است خیز ببالاتر نشین. چون سید خافقین قصد صف النعال کرد که: إنما أنا بشر مثْلکمْ او را گفتند یا سید این نه جاى تو است، بساط بشریت نه بارگاه قدم چون تویى بود، و الیه الاشارة بقوله: ما کان محمد أبا أحد منْ رجالکمْ سید گفت آرى ما آمدهایم تا صف نعال را بصدر دولت رسانیم تا چنان که از روى شریعت خاک بآب در رسانیدیم از روى حقیقت سوختگان امت را واپس ماندگان آخر الزمان در موقف حشر و نشر ایشان را بصدر دولت رسانیم. و الیه الاشارة بقوله (ص) نحن الآخرون السابقون.